۲۴ دی ۱۳۸۷

Untitled













یکی از دوستان وقتی این شات رو دید گفت، شات تکراریی است، (حق با اونه یه عکس که خلاقیتی در اون نیست و فقط تکرار و تکرار از کلوز آپ های زندگی روزمره است که چشم با هر بار باز و بسته شدن طی روز میبینه)، ولی برای فردی که به دنبال یادگیری تازه ای است یه تجربه است تا برسه به دید تازه و خلاق، ممنون از رضا میلانی عزیز که با راهنمایی هاش در بهتر دیدن کمکم می کنه و ممنون از دوستانی که نظراتشون هدیه ای ارزشمند برای من خواهد بود

۱ نظر:

ناشناس گفت...

چراغ چشم تو!تو كيستي، كه
چراغ چشم تو!

تو كيستي، كه من اينگونه بي تو بي تابم؟
شب از هجوم خيالت نمي برد خوابم.
تو چيستي، كه من از موج هر تبسم تو
بسان قايق، سرگشته، روي گردابم!
تو در كدام سحر، بر كدام اسب سپيد؟
تو را كدام خدا؟
تو از كدام جهان؟
تو در كدام كرانه، تو از كدام صدف؟
تو در كدام چمن، همره كدام نسيم؟
تو از كدام سبو؟
من از كجا سر راه تو آمدم ناگاه!
چه كرد با دل من آن نگاه شيرين، آه!
مدام پيش نگاهي، مدام پيش نگاه!
كدام نشاه دويده است از تو در تن من؟
كه ذره هاي وجودم تو را كه مي بينند،
به رقص مي آيند،
سرود ميخوانند!
چه آرزوي محالي است زيستن با تو
مرا همين بگذارند يك سخن با تو:
به من بگو كه مرا از دهان شير بگير!
به من بگو كه برو در دهان شير بمير!
بگو برو جگر كوه قاف را بشكاف!
ستاره ها را از آسمان بيار به زير؟
ترا به هر چه تو گويي، به دوستي سوگند
هر آنچه خواهي از من بخواه، صبر مخواه.
كه صبر، راه درازي به مرگ پيوسته ست!
تو آرزوي بلندي و، دست من كوتاه
تو دوردست اميدي و پاي من خسته ست.
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است.

”فريدون مشيري