۲۰ آذر ۱۳۸۷

Shahdad














در رویایی زیبا چشم بر هم نهادم، رویای دریا، دریایی در سال ها دور، سال هایی که شاید نه من بود و نه تو، و نه هیچ انسانی!؟
تن غریبی می کند و میل وطن دارد. هرچند که جایم بسی راحت است ولی خواب از چشمانم رخت بربسته، و چشم ها آنقدر سنگین نمی شود که در دیدگانم رویای شیرینی را به نظاره بنشینم، گویا دیدگان نیز میل دیدن رویای دریا در بیداری را دارد و از تکرار دیدن چیزهایی که ملموس نیست گریزان است، دیدگان را بر هم میفشارم تا خواب را به زور در آن حبس کنم، ولی تلاش من ره به جایی ندارد و دیدگان از هم باز و خواب فراری می شود، در این کش مکش های خواب و بیداری زمان طی می شود و سحرگاهان فرا می رسد، کنون وقت برخاستن است، باید مهیا شد برای رفتن به جایی که لحظه لحظه خواب را از چشم ربوده بود!؟
جاده زیر چرخ ها بسان عمر طی می شود و ما پیش و پیشتر می رویم، از جاده اصلی به سمت کویر شهداد خارج می شویم، جاده کوه ها را می شکافد و از میان آنها پیش می رود، تصور اینکه این جاده در دقایقی بعد به کویری گرم منتهی می شود سخت است، کنار جاده رودخانه و درخت های سر سبزی است
تازه آفتاب از بالای کوه ها سرک می کشد، جاده مستقیم تا خورشید ادامه می یابد، آسمان صفای همیشگی را ندارد و از صافی و پاکی آن خبری نیست، آبی آسمان چرکین شده و باید غبار از آن زدود، ولی چگونه؟
کم کم کلوت ها از دور نمایان می شوند، کمی در بینشان جلو می رویم و از ماشین پیاده می شویم، "چه نیلگون است این خاک در سراب" !؟
کلوت ها نشانه ای از رویای دریا هستند، نشانه هایی از دور دست تا بحال به راستی می شود همانند دریا در اینجا گم شد و دیگر پیدا نشد؟

۳ نظر:

مسعود Masoud گفت...

تشنه بودم برای دیدن شهداد و کلوتهایش تشنه ترم کردی وغمگین واسه نبودنم در این سفر به همراهتان غمگین ترم کردی .
عکست زیباست شاید ما هم شنهای زیر چرخهای دیگران شویم خدا داند

Unknown گفت...

ممنون مسعود عزیز

ناشناس گفت...

yadam miyad um mogheha ye chizaee mineveshti! yani bara khodet nevisande shodi ?!kesi che midune shayad ye keteb chap koni.kule bare khatere