۲۵ آبان ۱۳۸۷

GrandMother


۲ نظر:

YUMMY گفت...

به جان آقای اسماعیلی نه به جان خودم فکر نمیکنم برای اولین نظر چیز خوبی باشه اما چون آشنایی ما از همین مادر بزرگ شروع شد باید کامنت گروه رو در اینجا هم برای این عکس به یادگار قید کنم که" ثبت خوبی است ولی.... ولی.... سوژه تکراری است.
:D
هاها و این جواب تاریخی -" یعنی کسی قبلا" از مادر بزرگ من عکس گرفته".... پاینده باد عکاسی .. خودش و خاطراتش و دوستی هایی که بدنبال داره با همه خنده ها و تنش های تماما" دوست داشتنی اش

ناشناس گفت...

چراغ چشم تو!تو كيستي، كه
چراغ چشم تو!

تو كيستي، كه من اينگونه بي تو بي تابم؟
شب از هجوم خيالت نمي برد خوابم.
تو چيستي، كه من از موج هر تبسم تو
بسان قايق، سرگشته، روي گردابم!
تو در كدام سحر، بر كدام اسب سپيد؟
تو را كدام خدا؟
تو از كدام جهان؟
تو در كدام كرانه، تو از كدام صدف؟
تو در كدام چمن، همره كدام نسيم؟
تو از كدام سبو؟
من از كجا سر راه تو آمدم ناگاه!
چه كرد با دل من آن نگاه شيرين، آه!
مدام پيش نگاهي، مدام پيش نگاه!
كدام نشاه دويده است از تو در تن من؟
كه ذره هاي وجودم تو را كه مي بينند،
به رقص مي آيند،
سرود ميخوانند!
چه آرزوي محالي است زيستن با تو
مرا همين بگذارند يك سخن با تو:
به من بگو كه مرا از دهان شير بگير!
به من بگو كه برو در دهان شير بمير!
بگو برو جگر كوه قاف را بشكاف!
ستاره ها را از آسمان بيار به زير؟
ترا به هر چه تو گويي، به دوستي سوگند
هر آنچه خواهي از من بخواه، صبر مخواه.
كه صبر، راه درازي به مرگ پيوسته ست!
تو آرزوي بلندي و، دست من كوتاه
تو دوردست اميدي و پاي من خسته ست.
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است.

”فريدون مشيري