۲۶ دی ۱۳۸۷

Mazichal

وانت سفید بی رمق جاده خاکی رو به زحمت بالا می رفت و پشت سرش مهی از گرد و خاک ایجاد می کرد، جاده که لای درختا گم شد ما رو هم به میون درختا فرو برد تا در بازی گرگم به هوای نور و سایه ها ما هم نوخودی باشیم و فقط به تعقیب اونا دلخوش! خیره به حصارهای چوبی کنار جاده و محو زیبایی میشم که تو شهر، حتی توی پارک ها هم نمیشه دید.
پای درختای کنار جاده گل هایی از قوطی های کنسرو و شیشه های نوشابه و پلاستیک های زباله روییده – این ظرف ها خیلی سنگین تر از وقتی هستن که پر بودن؟ یعنی بعد از مصرف مواد نمیشه این زباله ها رو دوباره جمع کرد و با خود به پایین برد؟- جای جای چهره سبز زمین هم با زغال ها و خاکستر های بجا مانده از آتش کثیف و سیاه شده، ولی با این نازیبایی ها بازم خیلی بهتر از شهره که از زمین تا آسمون خاکستریه!؟
نیم ساعتی بین درختا بالا میریم، هوا کمی خنک میشه، احساس می کنم که میشه به راحتی نفس کشید، ولی نباید زیاده روی کرد چون اینجا زیاد نمی مونیم و وقتی به شهر برگردیم بازم باید نفس های عمیقی از دود بکشیم، هر چی که تو جاده پیش میریم حضور آشغال ها و نازیبایی ها کمتر میشه و همین نشون میده که آدمای کمتری به بالا و بالاتر رفت و آمد می کنند! ولی ما اومده بودیم که بالا بریم تا جایی که از ابرها هم برتر بشیم و بجای خاک بر آسمان بایستیم!؟
از لای درختان کم کم اقیانوسی از ابر ها که به مانند بال های فرشتگان بر سرتا سر زمین گستردند و حجابی برای نازیبایی های زمین شدند، رو دیدیم، چه شکوهی، نوک کوه های سبز اندود شده به درختان، بسان جزیره هایی در این اقیانوس زیبای بیکران بودند!؟
اونطرف جاده گوسفندا و گاوها در چرای علف های سبز سرشار از آب به فردای سیل نمی اندیشند چون آنها فردا در سر سفره ای یا در مغازه ای لخت آویزان هستند و دیگر سیل را نمی بینند!؟ غروب بود که به ده مازیچال رسیدیم و بجای صدای پرندگان صدای زنگوله گاوها و ماماهایشان خبر از رسیدن شب و تجمع همیشگیشان را می داد
انگار راست است که هر که روح بلندی داشته باشد بالاتر می رود، هر چه بالاتر می روی روح مردمان صیقل یافته تر می شود، در مازیچال خونگرمی که در مردمان جنوب بیشتر است را می شد دید، پیر مردی که ما را برای اولین بار دیده بود شب هنگام مارا به خانه کوچکش دعوت کرد ولی ما نپذیرفتیم حیف است که حتی در چادر بخوابیم حیف است این همه ستاره را که ما را به مهمانی شبانه شان دعوت می کنند ناامید کنیم، ما ترجیح می دهیم در زیر آسمان باشیم و چراغ خوابمان ستاره ها باشند، صدای آب، مامای گاوها، جیر جیر جیرجیرک ها، زوزه شغال ها و . . . همه و همه ملودی است که فقط از اکستر طبیعت بر می آید

۶ نظر:

مسعود Masoud گفت...

خوب عکسیست حس بالا رفتن رومیشه درونش پیداکرد و یه جوری همراهت کنه لطفت همیشگی.

علی نوحی گفت...

reza jon aksat zibaan hame
faghat kash bikhial in ghabe doreshon mishodi. chera nemizari havas adam jame khode aks beshe.... han? :)

علی نوحی گفت...

ضمننا" نوشتتم قشنگ بود هر چند که مثل قبلیا قوی نبود

Unknown گفت...

علی جان ممنون از کامنتت، ولی منظورت از قاب رو نمی فهمم، اون کادر سفید رو میگی؟
بچشم نمیزاریم
در مورد قوی بودن عکس، این عکس حسیه، بقول یاسر، خودم حس خوبی بهش داشتم والا با نظر تو کاملا موافقم

علی نوحی گفت...

منظورم نوشته ات بود

ناشناس گفت...

shayad bikhabie shab bahuneiy shod bara ba to budan.az budane ba to hamishe lezat bordam.harfat hamishe shenidanie dastanat hamishe khundani.bemun.man ke az akasi chizi halim ni ama zibaee ro dust daram aksat kheili ghashangan